• April 2020

سفرنامۀ فلوریدا

بخش اول – کی وست

اولین بار نام کی وست رو زمستون سال دوهزار و هفده از دَنی همکارم شنیدم، وقتی توی گوگل جستجو کردم، عاشقش شدم، شما هم امتحان کنید حتما” عاشقش می شید. کی وست ته دنیاست قاعدتا” اصلا” نباید وجود میداشت، یک نوار باریک به عرض یک خیابون دوطرفه، کی وست رو از ته ته دنیا وصل کرده به خشکی قاره آمریکای شمالی، نود مایل با کوبا فاصله داره، تمام شماره ها از اونجا شروع میشه، از اون شهرهائیه که شخصیت منحصر بفرد خودشون رو دارن، این شهر هم مثل شهر بصری شام سوریه جزء شهرهای محبوب منه

پل متروک در مسیر فلوریدا به کی وست بر روی خلیج مکزیک

توی مسیر، آفتاب وسط پیشونیمون بود، مریجو گفت کرم ضد آفتاب بزن، گفتم این سوسول بازیا مال شما غربیاست، بچه های آبادان از این قرتی بازیا ندارن، بعدش پشیمون شدم چرا یه راه فرار برای خودم نذاشتم وقتی تو آینه دیدم دماغ و پیشونیم بخار پز شده!

در مسیر کی وست – رانندگی زیر آفتاب

چهار ساعت مسیر تقریبا نصف بیشترش از وسط اقیانوس میگذشت، پل و جاده ساخته بودن وسط اقیانوس تا برسن به کی وست، به برکت جنگ سرد و نیاز به استراق سمع، کی وست از موقعیت بالایی برخوردار شده بود، دوتا پادگان نظامی برای یه شهر بیست هزار نفری یکم زیاد بنظر میرسید.
قرار بود روز بریم که بتونیم مسیر رو ببینیم شب اونجا بمونیم و فرداش که هوا روشن شد بعد از زیارت خونه‌ی حضرت ارنست همینگوی برگردیم،

نزدیکترین نقطه از قارۀ آمریکای شمالی در کی وست به کوبا

وقتی رسیدیم مستقیم رفتیم کنار ساحل، مردم فقیر و اسپنیش ها توی پارک بودن یه قبرستون بود که بالاش نوشته بود در این مکان صد و چهل نفر مهاجر غیر قانونی آفریقایی دفن شده اند، توضیح داده بود چند ده سال پیش قایقی که قصد داشت بیاد آمریکا توی اقیانوس غرق میشه و اجساد میرسن به ساحل! یه پایان تلخ
در عوض چند متر اونطرف تر یه انجمن فعال حمایت از لاکپشت بود که محل تخم گذاری لاکپشتها رو توی ساحل علامت گذاری میکرد که گریدرهایی که صبح به صبح ساحل رو نظافت میکردن به تخم ها آسیب نزنن،
هنوز دقیقا نمیدونستیم خونه‌ی ارنست همینگوی و بازار شهر کجاست، بعد از کمی آبتنی و رفع خستگی راه افتادیم توی شهر جالب اینجا بود که همه جای شهر مرغ و خروس ها آزادانه میگشتن بعد فهمیدیم خروس نماد شهرشونه و مرغ و خروسهای کی وست یه جورایی اموال عمومی شهر هستن…

کی وست دوست داشتنی! شهر کوچک مرجانی دردل آبهای گرم خلیج همیشه مکزیک! و اقیانوس اطلس، یکی از دلایلی که ظل گرما کوبیدیم رفتیم اونجا دیدن خونه‌ی ارنست همینگوی بود، خونه‌ی ارنست الان موزه شده و بازدید کنندگان هر روز از ساعت نه صبح تا پنج عصر فرصت دارن چیزهایی در مورد ارنست همینگوی، سبک زندگیش و تا حدودی زندگی خصوصیش بدونن، آخرش هم اگه دوست داشتند چند یادگاری و مدرک از اینکه در آن خانه حضور داشتن بگیرن و برن پرت بشن در زندگی روزمره همیشگی!

هنر خیابانی – کی وست

توی این فرصت کوتاه چکار میشه کرد؟ هیچ! همیشه حس بدی از توریست بودن بهم دست میده، از اینکه یه دوربین توی دستم بگیرم و چلیک چلیک از هر چیزی و هر شخصی عکس بگیرم بدون اینکه چیز زیادی درموردشون بدونم، شهوت جمع کردن مدرک حضور! نوعی فریاد کودکانه که “جماعت من اینجا بودم!”
خونه‌ی ارنست همینگوی رو باید بدون دوربین دید، بدون ثبت هیچ خاطره ایی، باید در زمان کوتاهی که داری ولو چند ساعت در باغهای انبوه و گیاهان منحصر بفردش قدم بزنی، فاتحه ایی در قبرستان گربه هاش بخونی و سعی کنی اسامی گربه هایی که سالهاست اونجا آرمیدن رو مرور کنی، گربه ها یکی از المانهای مهم منزل ارنست همینگوی هستن، حدود پنجاه گربه توی این خونه زندگی میکنن، همه فرزندان همون حدود چهل پنجاه گربه‌ی هم عصر ارنست، یکی از گربه های ارنست یه گربه‌ی شیش انگشتی بود که نوادگانش با میراث شیش انگشت هنوز توی خونه زندگی خوش و آزادانه‌ای دارن، روح بزرگ آزادی توی خونه موج میزنه، حیاط بزرگ، خونه‌ی دران‌دشت، کارگاه نویسندگی مشرف به باغ و استخر، استخری که در زمان خودش منحصر بفرد بود بدون آب لوله کشی و پر شده با آب شور دریا، حدود بیست هزار دلار (اون زمان!) خرج برداشته!
ارنست همینگوی عاشق جمع کردن صندلی های عجیب و غریب هم بود، از صندلی ناراحت حمام تا صندلی مخصوص زایمان.

حال و هوای کی وست مسحور کننده بود، توی خیابون دووال منتهی به منزل ارنست شور و هیجان زندگی موج میزد، فانوس دریایی عظیم سفید رنگ، کافه ها و رستورانهای متعدد، مغازه های زلمزیمبو فروشی، بارها و موسیقی زنده سبک آمریکای جنوبی، شب زنده داری و رقص و شراب و زندگی!
و در انتها زندگی، حتی بعد از مرگ ارنست و گربه‌ی شش انگشتی و تمام کسانی که با دوربینهایشان ملتمسانه سعی دارن زمان رو در بند بکشن، نهایتا این زندگیه که باقی میمونه و راهش رو ادامه میده…

بعد از یک روز پرکار، یک بار اشکالی ندارد

بخش دوم – بوکاراتون

هرچقدر که کی وست طبیعی و با شخصیت بود، بوکاراتون بزک کرده و مصنوعی بود، مثل یه عروس تازه بدوران رسیده، پر از آرایش، یا شبیه یه استودیوی پر از دکور فیلمبرداری هالیوود، خوب در نظر اول خیلی شیک و چشمگیر بود اما نمیدونم چطور میشه توی همچین جایی یه عمر زندگی کرد، بین بوتیک های شیک، ماشینای آخرین سیستم، تجملات بی حد و حصر، یه مغازه لوکس فروشی رو رفتیم توش، صاحب مغازه از همون اول تا آخر دست به سینه عین ناطور شب داشت مارو میپائید، یه ماشین فراری درسته گذاشته بود وسط مغازه داشت واسه خودش میچرخید عین مایکروویو که عصرا وقتی میام خونه یه اسلایس پیتزا میندازم وسطش و میچرخونمش، فکر کن! یه فراری به قیمت دویست و پنجاه هزار دلار وسط مغازه میچرخید! تمام زلمزیمبوهایی که اگه از توی مغازه میومد بیرون دیگه یه پاپاسی هم نمی ارزید! کیف دستی زنونه پونزده هزار دلار! هه! نادان همه جا هست! به من چه اصلا

بوکاراتن – فلوریدا تابستان دوهزار و هفده

بوکاراتون خوشکل بود، شیک بود اما زیبا نبود، بین خوشکلی و زیبایی یه فاصله‌ی ظریفی هست که حجم فشرده‌ایی از مفهوم زندگی با تمام غم ها و شادیهاش رو در بر میگیره، اگه زندگی کرده باشی، نفس کشیده باشیش میفهمی چی زیباست و چی فقط خوشکله!
بوکاراتون رو هم با کایاک میشه دید هم با دوچرخه، یه پیتزا فروشی خوبی هم داشت تو مایه های فری کثیف، ساده و جمع و جور یه سیاه پوست اهل دل میچرخوندش، یه تابلو زده بود بالای مغازه با یه داستان کوتاه زیبا با این مضمون که برای کمک به بابام مجبور شدم شورلت کُروِت قدیمیم رو بفروشم و صبح تا شب توی این پیتزا فروشی کار کنم تا بابام ورشکست نشه، و از اینکه کارم نتیجه داد خوشحالم حتی به قیمت از دست دادن شورلت خوشکل کُروتم! حقیقتا پیتزاش خیلی خوشمزه بود، پیتزا فروشی پاپا جانی.

مرکز شهر بوکاراتون


بوکاراتون البته به یه بار دیدنش می ارزه، یه موزه هنرهای معاصر هم داشت که کارهای زیبایی توش به نمایش گذاشته بود از اولین قلم زنیهای پیکاسو تا کارهای آبستره‌ی معاصر، چندتا گروه دانش آموز هم اومده بودن و از موزه دیدن میکردن، اعلام کرده بودن موزه کل ماه جولای مجانیه! چی از این بهتر!
بوکاراتون در مجموع یه شهر پولدار نشین بود، بیبی بومر های آمریکای شمالی و اروپائی یه ویلا یا آپارتمان توی شهر دارن و زمستونها یا تعطیلات میان اونجا، در مورد اصطلاح بیبی بومر ها بعدها بیشتر توضیح میدم.

بخش سوم – فورت لدردل و دیرفیلد

فرودگاه فورت لادردیل فلوریدا فرودگاه خیلی خوبی بود، گرم و صمیمی، پاسپورتها رو توی همون فرودگاه مونترآل کنترل کردن و دیگه تمام! اصلا باورم نمیشد با این همه اولدرم بلدرمی که آمریکا در برابر خارجی ها راه انداخته بود حتی یک پست حفاظت و امنیت در تمام مسیری که از هواپیما پیاده شدیم تا زمانی که تاکسی گرفتیم جلوی راهمون سبز نشه! حتی یه دونه! هیچ!
از هواپیما که پیاده شدیم هوای گرم و شرجی چسبید گوشه‌ی لپمون، عین یه بوس سرگردانِ خوش آمدگو! بعد از اون همه هوای آشفته‌ و بی سر و ته کانادا، بالاخره تابستون هویت و اصالت خودش رو نشون داد، گرما، شرجی، نخل و دریا! یه جنوبی چی میخواد بیشتر از این؟ هیچ!

بدون شرح

راننده تاکسی یه مرد سیه چرده اهل هائیتی بود، یکم حرف زدیم، مریجو گفت اگه اهل هائیتی هستی احتمالا باید فرانسه بلد باشی، که بلد نبود گفت از کودکی مدرسه انگلیسی زبان رفته، ما هم اصرار نکردیم، اونم دیگه حرفی نزد، هیچ!
رسیدیم به شهر دیرفیلد! نماد شهر همونطور که از اسمش هم میشد حدس زد، گوزن بود، چمدونها رو که گذاشتیم توی آپارتمان، گفتیم نمونیم توی خونه و بریم شهر رو ببینیم، رفتیم، شهر شیک و تمیزی بود، کانالهای آب قابل کشتیرانی از جلوی خونه ها رد میشد که باعث میشد اکثر مردم با قایق و شناورهاشون تردد کنن، یه جورایی شبیه ونیز بود، از نوع آمریکائیش. توی تمام مسیر چیزی که خیلی به چشم می اومد مارمولک بود در انواع و اقسام سایزها و رنگها، مریجو میگفت شاید بهتر بود اسم شهر رو میذاشتن لزرد-فیلد! اما بجز چندتا مجسمه اثری از گوزن نبود، هیچ!

دوچرخه سواری، کایاک سواری و تیراندازی در دیرفیلد بسیار توصیه میشود – درون یک اسلحه فروشی در دیرفیلد

تلفنی کایاک رزرو کردیم، جان نامی زنگ زد به خوزه نامی که کایاکها رو برامون ببره تا لب آب، ما هم بیست دلار بابت حمل و نقل کایاک ها بهش انعام دادیم، یعنی ما گفتیم چقدر میشه؟ اونم گفت بیست دلار! کرایه خود کایاکها البته خیلی بیشتر شد، با کایاک ها رفتیم توی کانالها، خیلی حس خوبی بود، از جلوی ویلاهای اعیان و اشراف آمریکا رد میشدم و شکر خدا و یاد امام میکردم، مریجو کایاکش رو آورد نزدیک کایاک من و گفت چه حسی داری؟ گفتم هیچ!

ورزشهای آبی یکی از سرگرمیهای اصلی در دیرفیلد است – یک تعمیرگاه قایق

تا عصر زیر ظل آفتاب عین اسب تازی پارو زدیم! دم دمای عصر که هوا داشت خنک میشد دیگه نفسی برامون نمونده بود، گفتیم کایاک ها رو ببندیم به اسکله و بریم یه لقمه نون سق بزنیم! وقتی برگشتیم کایاک من تا نصفه زیر آب بود، کاشف بعمل اومد که کف کایاک سوراخ بوده و آب نفوذ کرده توی کایاک بین دو جداره، زنگ زدیم به جان، اون هم گفت یه کایاک دوبل دارم براتون میارم، مجانی بیست و چهار ساعت دیگه بهمون مهلت داد ما هم کایاک دوبل رو فرداش بهش پس دادیم، گفتیم چقدر میشه؟ گفت هیچ!

دوچرخه سواری در امتداد ساحل دیرفیلد

سفر به فلوریدا بسیار دلچسب و خوب بود. شهری گرمسیر و مرطوب با مردمانی مهمان نواز و آسان گیر. این سفر در تابستان سال دوهزار و هفده انجام شد و در خاطرم تا ابد خواهد ماند

503 Service Unavailable

Service Unavailable

The server is temporarily unable to service your request due to maintenance downtime or capacity problems. Please try again later.

Additionally, a 503 Service Unavailable error was encountered while trying to use an ErrorDocument to handle the request.