• April 2020

سفرنامهٔ لندن

!روز صفر – شهریور یک هزار و سیصد و نود و هشت
روز اولِ هر مسافرت به جای جدید، تومنی صنّار با بقیهٔ روزها توفیر دارد و بعبارتی مهم‌تر است، آن اولین شوک‌هایی که به مسافر یا توریست میرسد از نابترین لحظاتی هستند که باعث میشوند ذهنیتهایی از پیش تشکیل شده فرو بریزند یا چیزهای جدیدی ساخته شوند و یا بیننده را بفکر فرو برند. برای همین معمولا” اولین روزهای هر مسافرت همانند دیدن عنوانبندی یک فیلم یا خواندن فقط چند پاراگراف اول هر کتابِ تازه، یک دید کلی نسبت به شهر جدید، فیلم جدید یا کتاب جدیدی که در حال دیدن و مطالعه‌اش هستیم بما میدهد، هرچند گاهی غلط ولی آن لحظات و آن نگاه‌های کنجکاو و تعجبها و تفکرها بسیار ناب و پالوده هستند.
الف- اولین برخورد در اکثر مواقع دیدن فرودگاه یک شهر است. برای همین من به این اعتقاد رسیده‌ام که در شهرهای بزرگ فرودگاه‌ها و در شهرهای کوچکتر ترمینالها درصد بزرگی از قضاوت مسافران در مورد شهر را تشکیل میدهند! فرودگاه اصلی لندن (هیترو) از سه اصل طلایی یک فرودگاه خوب برخوردار است.
اصل اول: اجازهٔ پیاده روی (آزادی) دادن به مسافری که مسافت طولانی را کنسروگون و برای ساعتها نشسته. از اولین چیزهایی که یک مسافر هواپیما مخصوصا” اگر سفر بین قاره‌ای باشد نیاز دارد، احساس آزاد بودن از فضای تنگ هواپیماست، پیاده روی طولانی یکی از بهترین راه‌حل‌های این خواسته و نیاز مسافر است در عین حال ایجاد تسهیلاتی مانند رمپ و آسانسور برای مسافرانی که محدودیت حرکتی دارند هم مکمل این اصل بنیادین است که فرودگاه هیترو از این امتحان سربلند بیرون آمد.
اصل دوم: اجتناب از بهم فشردن آدمها و ایجاد صف در پای ورودی‌ها و گیتها. اینهم اصل مهمیست که معماری فرودگاه باید در جهتی باشد که از تمرکز و فشرده شدن مسافر جلوگیری کند، ایجاد صف، مگر در جایی که دیگر اجتناب ناپذیر باشد یا حرکت روان و معقولی داشته باشد قابل درک است اما صف‌سازی‌های بی‌دلیل باعث خستگی مضاعف و عصبی شدن مسافر میشود.
اصل سوم: راهنمایی موثر و آسان، دسترسی سریع و هدایت درست مسافر به محلی که خواست اوست. اگر بدانیم که مشتری فرودگاه‌ها افرادی هستند خسته، نا‌آشنا و مضطربِ از دیر رسیدن، آنگاه به اهمیت اصل سوم پی میبریم.
این سه اصل در یک عمل هارمونیک با یکدیگر میتوانند پسِ ذهنِ مسافر، یک ایدهٔ کلی از شهری که قرار است بازدید کند بدهند. از نظر من هزینه کردن شهر برای فرودگاه، یکی از آن مخارجیست که بسرعت و با سود چندبرابر به شهر بازپرداخت میشود.

روبروی تئاتر شهر

ب- پس از خروج از گیت بررسی پاسپورت که در نوع خودش بسیار عالی بود (بدون دخالت دست و بدون دیدن پلیس گمرک یا مامور مرزبانی و فقط با گذاشتن پاسپورت درون یک اسکنر و خلاص!) دقایق اول خروج از فرودگاه به پیدا کردن ارزانترین راهِ رسیدن به هتل از فرودگاه طی شد، (آری شما حتی اگر از یک کشور حوزهٔ یورو هم به انگلستان سفر میکنید از اولین چیزهایی که توجهتان را جلب میکند اختلاف ارزش پول انگلیس با بقیهٔ پولهای جهان است که نمیشود نادیده‌اش گرفت).

پ- نهایتا” مترو بعنوان بهترین گزینه معرفی شد، متروی مونترآل (شهر خانگی من) در قیاس با متروی لندن یک بازیچه‌ٔ کودکانه‌ای بیش نیست. شبکهٔ عظیم و پیچ در پیچ مترو که در انگلیس به آن (تیوب) میگویند از آن چیزهاییست که آدم را میخکوب میکند!

ت- شما هرچقدر هم که در ذهنتان مرور کرده باشید که در انگلستان فرمان اتومبیلها سمت راست است و جهت رانندگی برعکس جاهای دیگر است اما باز و ناخودآگاه وقتی به خیابان میرسید از روی عادت اول سمت چپ را نگاه خواهید کرد! برای همین شهردار لندن با خط درشت روی خیابانها نوشته: “سمت راست را چک کنید!”

ث- زندگی شهری لندن در برخورد اول چیز جالبیست، اگر اینقدر بدشانس باشید که موقع ناهار هنوز رستوران مورد علاقه‌تان را پیدا نکرده باشید احتمالا” شانس دیدن مردم زیادی را خواهید داشت که ساندویچ در دست یا ظرف غذا در دست و در حالی که راه میروند نهارشان را هم گاز میزنند!
اغذیه فروشی‌های سیار هم هست شبیه چیزی که ما در ایران داشتیم (جگرکی و لبو فروشی و خوش‌گوشتِ کنار سینماها)

تاکسی لندن با طرحی کمیک

ج- تاکسی های خاص لندن، اتوبوس شهری قرمز دوطبقه، صندوقهای پست، یونیفرم پلیس لندن، لهجهٔ بریتیش در کنار ساختمانهای آجری (قدیمی) حتی احتمالا” شنیدن صدای اذان در موقع ظهر! تقریبا” همان چیزهایی هستند که در مدیا یا بروشورهای تبلیغاتی در مورد لندن زیاد میبینیم یا میشنویم، اما رعایت نکردن چراغ قرمز توسط عابرین پیاده چیزی بود که من حتی فکرش را هم نمیکردم! اولین بار وقتی حجم زیادی از مردم کنار دستم چراغ قرمز عابر پیاده را با بی‌خیالی رد شدند، و من و یکی دونفر دیگر تنها منتظر سبز شدن چراغ ماندیم، احساس “بچه مثبت” بودن و نوعی پاستوریزه بودن بمن دست داد، که بلافاصله اصلاح شد و من هم مانند بقیه چراغ‌های قرمز را رد کردم!

چ- در همین روز اول، لندن از نظر من شهری گرم و دوست داشتنی بنظر رسید، از مواهب و خوش شانسی‌ها یکی هم این (مطمئنا” بی تاثیر هم نبود) که امروز نوزدهم سپتامبر دوهزار و نوزده لندن آفتابی بود! بدون حتی یک لکه ابر، هوای بس مطبوع و ملایم نه گرم و نه سرد و نه باد! با تمام اینها من در چهرهٔ مردم هیجان و شعفی که دال بر داشتن یک روز آفتابی باشد ندیدم! احتمالا” این برمیگردد به خصلت انگلیسی مآب لندنی‌ها که از بقیه مردم اروپا دیپلمات‌تر و خوددارتر هستند!

منظرۀ رودخانۀ تایمز و برج ساعت بیگ بن در حال تعمیر

ح- اینها اولین برخوردهای یک مسافر بود با پدیده‌ای بنام لندن! چیزی که فتحعلی شاه قاجار در نامه‌ای از سفیر خودش در استانبول خواسته بود که تحقیق کند و بداند که “لندن بخشی از انگلستان است یا انگلستان بخشی از لندن!” این نوشته‌ها همچنین میتواند شبیه فیل در تاریکی مولانا باشد بهرحال میتوان اینها را هم بگذاریم در کنار یک غول بی شاخ و دمی چون لندن که یک سرش در اعماق مه‌آلود تاریخ از اساس گم است و یک سر دیگرش هم در چیزی به نام کازموپولیتنیسم یا پدیدهٔ جهان شهری آنقدر پیچیده و پر اطراف و اکناف شده که گوشش به این حرفها بدهکار نیست. اما همین هیولاگوشِ ناشنوا هم توانسته محیطی ایجاد کند که مردم بیصدا، صدایشان بگوش برسد!

503 Service Unavailable

Service Unavailable

The server is temporarily unable to service your request due to maintenance downtime or capacity problems. Please try again later.

Additionally, a 503 Service Unavailable error was encountered while trying to use an ErrorDocument to handle the request.